جدول جو
جدول جو

معنی کاس کردن - جستجوی لغت در جدول جو

کاس کردن
(رُ خوا / خا دَ)
امان کسی را بریدن (لهجۀ قزوینی)
لغت نامه دهخدا
کاس کردن
امان کسی را بریدن
تصویری از کاس کردن
تصویر کاس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کاس کردن
((کَ دَ))
از شدت اصرار و الحاح کسی را خسته کردن، امان وی را بریدن
تصویری از کاس کردن
تصویر کاس کردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
به کاری پرداختن، به کاری مشغول بودن، به کار بستن، به جا آوردن، جنگ کردن، کارزار کردن، عمل کردن
فرهنگ فارسی عمید
(رَهْ نُ / نِ / نَ دَ)
لرزیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : که کوه گران از هیبت آن شاه کوس می کردو فتح و ظفرش به هر حرکت زمین بوس می کرد. (کتاب النقض ص 369، یادداشت ایضاً) ، جنگیدن و پیکار کردن، حمله کردن و هجوم آوردن. (ناظم الاطباء). رجوع به کوس بستن و کوس اندرآوردن شود، فروکوفتن به جانب کسی که مبارزت طلبد. (ناظم الاطباء). رجوع به کوس زدن شود، تنه زدن. دوش بر دوش یا پهلو به پهلو زدن:
با باد صبا بید کند کوس همی.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 149)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
فعل. عمل. کدح. سعی. (ترجمان القرآن). صنع. (دهار) (ترجمان القرآن). اعتمال. استعمال. عمل کردن: کشتی بانان که اندر رود پرک و اندر رود خشرت کارکنند از آنجا (از نوجکث) باشند. (حدود العالم).
به یک نیمه از روز خوردن بدی
دگر نیمه زو کار کردن بدی.
فردوسی.
بر گفتۀ من کار کن ای خواجه ازیراک
کردار ببایدت بر اندازۀ گفتار.
ناصرخسرو.
گفتارشان بدان و بگفتار کار کن
تا از خدای عز و جل وحیت آورند.
ناصرخسرو.
گر کار کنی عزیز باشی
فردا که دهند مزد مزدور.
ناصرخسرو.
گفت یا قوم اینک کتاب و احکام خدا نوشته در این کتاب بخوانید و در این کارکنید. (مجمل التواریخ و القصص ص 114). گفتند سمعنا و اطعنا بشنویم و بدان کار کنیم. (مجمل التواریخ و القصص ص 115). موسی گفت از لوح نسخه ای گیرید و بخوانید و بر آن کار کنید. (مجمل التواریخ و القصص ص 115).
مدبر نکند کار بگفت عاقل
هرگز نشود بحیله مدبر مقبل.
(سندبادنامه ص 115).
نیکی او بین و بر آن کارکن
بر بدی خویشتن اقرار کن.
نظامی.
گر برین گفته شاه کار کند
خویشتن را بزرگوار کند.
نظامی.
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد.
سعدی.
چون من بنفس خویشتن این کار میکنم
بر فعل دیگران به چه انکار میکنم.
سعدی.
ملک از میان دو ابروی مرد
بدانست حالی که کاری نکرد.
(بوستان).
تو نیز ار بدم بینی اندر سخن
بخلق جهان آفرین کار کن.
(بوستان).
نصیحت از دشمن پذیرفتن خطاست ولیکن شنیدن رواست تا بخلاف آن کار کنی که عین صواب است. (گلستان). چراخدمت پادشاه نکنی تا از مشقت کار کردن برهی گفت تو چرا کار نکنی تا از مذلت خدمت رهائی یابی. (گلستان).
- کار کردن عمله، اشتغال کارگران و مزدوران بشغلی و خدمتی.
، تأثیر کردن، درگرفتن. اثر کردن. کارگرشدن: پس شراب اندر بهرام کار کرد و آن زن پیش وی نشسته بود. (ترجمه طبری بلعمی).
از آن پس که چون آب گردد برنگ
کجا کرد یارد بدو کار رنگ.
فردوسی.
این نامها بر دل امیر کار کرد. (تاریخ بیهقی ص 409).
ضعیف و سرافکنده و سوگوار
بر او کرده ادبار ایام کار.
شمسی (یوسف و زلیخا).
نیستم آن من که سلاح فلک
کار کند بر زره و جوشنم.
ناصرخسرو.
شاه بشراب مشغول بود و شراب در او کار کرده بود. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی). یکی یاقوت که از گوهرها قسمت آفتاب است و شاه گوهرها، ناگدازنده است و هنر وی آنک شعاع دارد و آتش بر وی کار نکند. (نوروزنامه). استادان از بلیناس عظیم خیره ماندند و حسد در ایشان کار کرد. (مجمل التواریخ والقصص). عاقبت هستی جوانی و مستی نبید اندر او کار کرد و با او گرد آمد. (تاریخ بخارا).
غصه بر هر دلی که کار کند
آب چشم آتشین نثار کند.
خاقانی.
تماشای او در دلش کار کرد
بپایش بجنباند و بیدار کرد.
نظامی.
که این غم در دل من کار کرده ست.
تنم چون نرگس بیمار کرده است.
نظامی (الحاقی).
جهان خسرو آهنگ پیکار کرد
به بدخواه بر چشم بد کار کرد.
نظامی.
نرم کرد آن غم درشت مرا
در جگر کار کرد و کشت مرا.
نظامی (هفت پیکر ص 327).
نه گفت اندر او کار کردی نه چوب
شب و روز از او خانه در کندوکوب.
(بوستان).
خانه عشق در خراباتست
نیکنامی درو چه کار کند.
سعدی (طیبات).
حاک السیف فیه، کار کرد شمشیر در آن. ما احاکه السیف، کار نکرد شمشیر در آن. (منتهی الارب). خدا مالی بدو دهد که نه آب در آن کار کندو نه آتش.
- کار کردن ساعت، حرکت چرخها و عقربه های ساعت، وقت شماری ساعت.
- کار کردن مسهل، روان شدن شکم توسط مسهل. اثر کردن مسهل. دفع کردن فضول معده از مخرج اسفل، بعمل آمدن ملین، استفراغ. امشال. امشاء. رجوع به معانی ’کار’ شود.
، دیدن. بدیدن. توانائی نگریستن داشتن: تا چشم کار میکند آب است. تا چشم کار میکند صحراست. تا چشم کار میکند سبزه و چمن است.
- کار کردن بر... اثر کردن در. بریدن. شکافتن. سنبانیدن: و ملاط وی (هرمان مصر) ازجوهری است که هیچ چیز بر وی کار نکند. (حدود العالم).
، جنگ کردن. حرب: در میدان جنگ کم از پانصد سوار کار میکردند و یک لشکر بنظاره بودند که چون فوجی مانده شدی فوجی دیگرآسوده پیش کار رفتی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 580)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجس کردن
تصویر اجس کردن
اجتماع کردن و مشاوره نمودن در کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوس کردن
تصویر بوس کردن
بوسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکاس کردن
تصویر مکاس کردن
چانه زدن در خرید و فروش: (معن دادی خمی درم بدهی باز کردی مکاس در درمی) (حدیقه. مد. 306)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاست کردن
تصویر کاست کردن
کم کردن اضافه کردن مقابل افزودن: (از گریبان کاست کردی آنچه در دامن زدی) (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاغ کردن
تصویر کاغ کردن
ناله و فریاد کردن: (بتن زو کوس خورده کوه ساکن بتک زو کاغ کرده باد عاجل) (ابو الفرج رونی در صفت اسب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
((کَ دَ))
عمل کردن، به جا آوردن، به کاری پرداختن، تأثیر کردن، کارگر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رسا کردن
تصویر رسا کردن
اکمال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
للعمل
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
Work, Labor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
travailler
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
働く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
کام کرنا , کام کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
কাজ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
ทำงาน , ทำงาน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
kufanya kazi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
çalışmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
לעבוד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
劳动 , 工作
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
일하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
bekerja
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
श्रम करना , काम करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
lavorare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
trabajar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
працювати , працювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
трудиться , работать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
pracować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
arbeiten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
trabalhar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کار کردن
تصویر کار کردن
werken
دیکشنری فارسی به هلندی